Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ایران اکونومیست»
2024-04-29@22:17:32 GMT

نقطه آغاز بروز افول آمریکا چه بود؟

تاریخ انتشار: ۸ مهر ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۷۸۶۷۵۳

نقطه آغاز بروز افول آمریکا چه بود؟

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای صبح روز بیستم شهریورماه ۱۴۰۲ در دیدار هزاران نفر از مردم «سیستان و بلوچستان» و «خراسان جنوبی» ضعف قدرت‌های استکباری از جمله آمریکا و برخی کشورهای اروپایی را از خطوط اصلی تحول بزرگ پیش روی دنیا دانستند.

به گزارش ایران اکونومیست، رسانه KHAMENEI.IR به همین مناسبت در گفت‌وگو با دکتر جلال دهقانی فیروزآبادی استاد و عضو هیئت علمی گروه روابط بین‌الملل دانشگاه علامه طباطبایی به تبیین محورهای سخنان رهبر انقلاب اسلامی درباره افول امریکا و نظم جدید جهان پرداخته است:


این روزها دیگر در سرتاسر دنیا و از سوی مجامع گوناگونی بحث افول آمریکا مطرح است، از منظر علم روابط بین‌الملل، افول قدرت آمریکا چه تعریف و ماهیتی دارد و مؤلفه‌های آن چیست؟


افول آمریکا برحسب ماهیت قدرت، نسبیت قدرت و چگونگی توزیع قدرت در سطح بین‌المللی تعریف می‌شود؛ به‌ویژه افول قدرت آمریکا نسبت مستقیم و ارتباط این‌همانی در رابطه با نسبی بودن قدرت دارد، مخصوصاً در روابط بین‌الملل که قدرت به‌طورکلی با قدرت کشورها نسبت به یکدیگر می‌تواند افزایش یا کاهش یابد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!



قدرت نسبت به زمان و موضوعی که قدرت در آن اعمال می‌شود یا حوزه موضوعی آن و نسبت به سایر بازیگران بین‌المللی سنجیده می‌شود؛ لذا باید توجه داشته باشیم که وقتی می‌گوییم افول آمریکا یا افول قدرت آمریکا، این سه مؤلفه را بایستی در نظر داشته باشیم که قدرت آمریکا نسبت به گذشته چه تفاوتی کرده زیرا وقتی می‌گوییم افول کرده یعنی قدرت آمریکا نسبت به گذشته کاهش پیدا کرده و سیر نزولی دارد.

همین‌طور نسبت به موضوعی که در آن اعمال قدرت می‌شود که در یک یا چند حوزه موضوعی وقتی قدرت آمریکا را می‌سنجیم به این نتیجه می‌رسیم که قدرت او در این حوزه‌ها نسبت به گذشته کاهش پیدا کرده و در حال افول است؛ هم به صورت داخلی و هم به‌صورت ظهور قدرت‌های رقیب و چالش‌گر دیگر در این حوزه‌ها.

سوم، قدرت آمریکا نسبت به سایر کشورها. وقتی می‌گوییم افول قدرت آمریکا، بر مبنای این است که قدرت در سطح بین‌المللی چگونه توزیع شده و سهم آمریکا و سایر کشورها از قدرت چقدر است. وقتی نسبت می‌گیریم می‌بینیم قدرت آمریکا مثلاً نسبت به چین در حال افول است. پس باید به این نکته توجه داشته باشیم که وقتی صحبت از افول آمریکا می‌شود به چه معناست.
 
اگر بخواهید مسئله افول قدرت آمریکا و تحولات نظم کنونی و هندسه جدید قدرت را تبیین کنید این دو چه نسبتی با هم دارند؟


نظم جهانی براساس چگونگی توزیع قدرت بین کشورها شکل می‌گیرد؛ یعنی وقتی صحبت از نظم بین‌المللی می‌کنیم، به‌نوعی صحبت از قطبیت و قطب‌بندی نظام بین‌الملل است؛ بنابراین نسبت مستقیم و حتی این‌همانی بین افول آمریکا، پایان نظم تک‌قطبی و نظم نوین جهانی وجود دارد؛ یعنی وقتی می‌گوییم افول آمریکا، با توجه به اینکه آمریکا بنا بر ادعای خودش تک قطب بوده یا فراتر از این، برخی‌ها معتقد بودند هژمون بوده یا حداقل یکی از قطب‌های برتر نظام بین‌الملل بوده است. الان که می‌گوییم قدرت آمریکا رو به افول است، یعنی یکی از قطب‌های قدرت یا تنها قطب قدرت در نظام بین‌الملل در حال افول است، بنابراین این یعنی تغییر نظم بین‌الملل؛ چون وقتی یک قطب قدرت به‌ویژه اگر ادعا این باشد که تنها قطب قدرت یا تنها ابرقدرت بوده تضعیف شود و افول کند، به معنای این است که نظم مبتنی بر آن هم در حال افول است؛ لذا چون نظم تک‌قطبی با قطبیت آمریکا وابستگی مستقیم داشته در حال افول است.

اگر واقعاً تک‌قطبی بوده و آمریکا در حال افول و تضعیف است، نظم تک‌قطبی هم در حال تغییر خواهد بود و یک نظم جدید ظهور می‌کند که این نظم می‌تواند بر مبنای اینکه مثلاً چین به رقابت با آمریکا می‌پردازد و به سطح قدرت آمریکا می‌رسد، نظام جایگزین یا نظم جایگزین، نظم دوقطبی شود. اگر چند قطب قدرت در حال ظهور هستند و هندسه جدید قدرت جهانی چندقطبی مبتنی بر وجود و ظهور قدرت‌های نوظهور است به سمت چندقطبی برود و جایگزین آن می‌شود.

اگر ادعای اینکه نظم موجود تک‌قطبی یا هژمونیک و بر پایه قدرت برتر و هژمونی آمریکا شکل گرفته را بپذیریم، وقتی قدرت آمریکا افول می‌کند، یعنی نظم آمریکامحور تک‌قطبی هژمونیک نیز در حال تغییر است؛ پس افول و پایان برتری و هژمونی آمریکا یا به بیان دیگر، افول قدرت آمریکا، یعنی افول و پایان نظم تک‌قطبی یا هژمونیک موجود است و نظم‌های دیگری در حال ظهور هستند و پایان نظم تک‌قطبی و آغاز ظهور نظم‌های جایگزین بر مبنای هندسه جدید قدرت در نظام بین‌الملل است؛ لذا رابطه مستقیمی بین افول آمریکا، پایان نظم تک‌قطبی و ظهور هندسه و نظم جدید قدرت وجود دارد و لازم و ملزوم یکدیگرند.

افول و زوال آمریکا چقدر به افول گفتمان لیبرال دموکراسی وابسته است و زوال قدرت امنیتی و سیاسی آمریکا چقدر با افول این گفتمان و مکتب قابل تحلیل است؟


همان‌طور که شایع است در بحث‌های مربوط به نظم بین‌المللی، نظر غالب یا مشهور این است که نظم بین‌الملل بعد از جنگ جهانی دوم (۱۹۴۵م) یک نظم بین‌الملل لیبرال به سرکردگی آمریکاست. اگر این‌گونه باشد، می‌توانیم بگوییم رابطه مستقیمی بین این دو وجود دارد. افول، تضعیف و زوال گفتمان لیبرالیسم مستقیماً به معنای افول و زوال آمریکا هم هست و این دو کاملاً لازم و ملزوم یکدیگرند و از طرف دیگر، افول و زوال آمریکا به معنی زوال و افول نظم لیبرال و به تبع آن، لیبرالیسم حداقل در سطح بین‌المللی است؛ گرچه بخشی از زوال و افول آمریکا معطوف به تضعیف ارزش‌های لیبرال و گفتمان لیبرالیسم در داخل خود آمریکا هم هست؛ لذا لیبرالیسم پایه و اساس نظم جهانی آمریکامحور بوده است؛ به‌طوری‌که بسیاری معتقدند نظم بین‌الملل پس از جنگ جهانی دوم تا به امروز نوعی نظم جهانی لیبرال یا لیبرال بین‌المللی بوده است؛ لذا مهم‌ترین عامل تعیین‌کننده و شکل‌دهنده به پایه‌های نظم لیبرال آمریکایی یا آمریکامحور لیبرالیسم است؛ هم به‌عنوان یک ایدئولوژی مشروعیت‌بخش به نظم آمریکایی، هم به‌عنوان تعیین‌کننده نظم و نهادهای لیبرال که نهادها و کارگزاران نظم اقتصادی بین‌الملل لیبرال بودند و هم لیبرالیسم به‌عنوان ایدئولوژی مشروعیت‌بخش به نظام لیبرال دموکرات؛ بنابراین لیبرالیسم عنصر توجیه‌کننده و عامل مشروعیت‌بخش هژمونی آمریکا در نظم جهانی لیبرال بوده است و طبعاً اگر لیبرالیسم در حال افول باشد، مستقیماً به معنای افول قدرت آمریکا هم هست.

پس حداقل می‌توانیم بگوییم افول گفتمان لیبرالیسم و لیبرال دموکراسی یکی از عوامل افول آمریکا در جهان است؛ به این علت که یکی از مهم‌ترین توجیهات نظم جهانی لیبرال آمریکامحور نظم هژمونی لیبرالیسم بود؛ به عبارت دیگر، ادعای آمریکایی‌ها این بوده و کماکان هست که چون لیبرالیسم و ارزش‌های لیبرالیسم یک نظام همیشگی و گفتمان و ارزش‌های جهان‌شمول است، لذا نظم مبتنی بر آن به رهبری آمریکا نیز جهان‌شمول است.

اگر این پایه توجیه‌کننده و مشروعیت‌بخش تضعیف شود، نظم آمریکایی تضعیف می‌شود و قدرت و جایگاه بین‌المللی آمریکا هم تضعیف می‌شود. پس از فروپاشی شوروی، یک نوع خوش‌بینی لیبرال در نظام بین‌الملل شکل گرفت یا حداقل آمریکایی‌ها بسیار تبلیغ می‌کردند که پس از فروپاشی شوروی، گفتمان لیبرالیسم یا ایدئولوژی لیبرالیسم هیچ معارض یا مخالفی ندارد و فوکویاما تز پایان تاریخ را داد؛ یعنی لیبرالیسم در نظام اندیشگی بشر و همین‌طور نظام لیبرال‌دموکراسی به‌عنوان بهترین نظم و نظام سیاسی که بشر به آن دست پیدا کرده است. بنابراین با خوش‌بینی تبلیغ می‌کردند تاریخ پایان پذیرفته و لذا لیبرالیسم هیچ معارضی ندارد. زمان زیادی نگذشت که این فرضیه ابطال شد و حتی خود فوکویاما حرفش را پس گرفت و از همان موقع که ادعا شد لیبرالیسم به‌عنوان گفتمان غالب در روابط بین‌الملل و فراتر از آن در همه کشورها هست، این فرضیه باطل شد.

نشانه‌ها، علل و عواملی حاکی از افول لیبرالیسم و لیبرال‌دموکراسی می‌بینیم که به معنای افول قدرت آمریکا هم هست؛ چون حداقل یکی از پایه‌های قدرت آمریکا در همه حوزه‌ها اعم از سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و گفتمانی لیبرالیسم است و اگر این تضعیف شود، افول قدرت آمریکا به تبع آن تضعیف می‌شود.

یکسری عوامل درونی باعث تضعیف لیبرالیسم و لیبرال‌دموکراسی شده مثل تناقضات درونی لیبرال‌دموکراسی، چگونگی جمع بین منافع فردی و منافع جمعی، ناکارآمدی لیبرال‌دموکراسی در تأمین نیازها و منافع شهروندان به‌ویژه در دوران کرونا، بازگشت دولت به اقتصاد و مداخله دولت در اقتصاد در کشورهای سرمایه‌داری و خود آمریکا و ظهور نوعی مرکانتیلیسم و حمایت‌گرایی جمعی و یکسری عوامل بیرونی نیز حکایت از این دارند که ایدئولوژی لیبرالیسم و نظم اقتصادی سیاسی لیبرال روبه افول و تضعیف است. از جمله ظهور ایدئولوژی معارض با آن و در رأس آن، اسلام سیاسی گفتمان انقلاب اسلامی است. ظهور انواع دیگری از نظم و نظام سیاسی به‌عنوان رقیب و معارض مثلاً نوعی نظام سیاسی که الان در چین شکل گرفته یا در روسیه هست و بیش از همه اینها، نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران به‌عنوان نوعی مردم‌سالاری دینی، همگی بیانگر این هستند که لیبرالیسم بدون معارض نیست و این نظم‌های سیاسی در حال گسترش هستند.

شکست راهبرد و سیاست توسعه‌ای دموکراسی در جهان؛ آمریکایی‌ها بلافاصله پس از فروپاشی شوروی شروع به توسعه دموکراسی کردند و اعتقادشان این بود که اشاعه لیبرالیسم و دموکراسی موقعیت آمریکا را تقویت می‌کند که واقعیت داشت؛ ولی در عمل شکست خورد.

ناکارآمدی لیبرال‌دموکراسی در کشورهای درحال‌توسعه. بسیاری از کشورهای لیبرال‌دموکرات مبتنی‌بر لیبرالیسم کم‌کم دارند از این نظم عدول کرده و نظم‌های جایگزینی را پیگیری می‌کنند؛ ازجمله در جهان اسلام و همین‌طور جهانی‌زدایی و جدایی در اقتصاد و تجارت جهانی بیانگر این است که لیبرالیسم به‌عنوان یک مکتب سیاسی، ایدئولوژیک و اقتصادی در حال افول است. این افول مستقیماً یعنی افول آمریکا؛ چون مشروعیت نظم آمریکامحور براساس ایدئولوژی لیبرالیسم بود.

  شکل‌گیری ساختارهای نوین اقتصادی و امنیتی در هندسه جدید قدرت جهان چه تأثیری بر روند افول آمریکا دارند؟


باید بگوییم کاملاً موثر هستند. هر نظم بین‌المللی بر پایه یکسری نهادهای سیاسی، اقتصادی و امنیتی است؛ از جمله نظم لیبرال آمریکا محور براساس شکل‌گیری ساختارهای سیاسی، اقتصادی، نظامی و امنیتی است. مثلاً در حوزه اقتصادی، صندوق بین‌المللی پول، بانک جهانی، سازمان تجارت جهانی یا ناتو و ساختارهای اقتصادی، سیاسی و امنیتی که آمریکا برای تحکیم و تثبیت نظم جهانی لیبرال موردنظر خودش ایجاد کرد. اگر نظم جهانی لیبرال آمریکامحور در حال افول است، طبعاً ساختارهای سیاسی، اقتصادی و امنیتی بین‌المللی جایگزینی تأسیس می‌شود که در حال شکل‌گیری هستند.

تأسیس این ساختارهای سیاسی، اقتصادی و امنیتی مشخصاً ساختارهایی مثل سازمان همکاری شانگهای یا بریکس حکایت از این می‌کنند که نظم لیبرال آمریکامحور تضعیف شده و روبه افول است؛ چون ساختارهای اقتصادی سیاسی بدیلی دارد تأسیس می‌شود. اگر آمریکا بر متن اقتصادی، سیاسی و امنیتی سلطه و تسلط داشت، اجازه نمی‌داد این سازمان‌ها شکل بگیرند و لذا شکل‌گیری این ساختارها حکایت از این می‌کند که قدرت آمریکا و نظم آمریکایی در حال افول است و تحکیم و توسعه این ساختارهای اقتصادی، سیاسی و امنیتی نقش تعیین‌کننده‌ای در هندسه جدید قدرت جهانی و افول قدرت سیاسی، اقتصادی و امنیتی آمریکا دارد.

شاید بعضی‌ها تشکیک می‌کنند که شانگهای یا بریکس نقش تعیین‌کننده‌ای در نظم و نظام بین‌المللی ندارند. اما تأسیس آنها حکایت از افول قدرت آمریکا دارد و طبعاً این ساختارها، سازمان‌ها و نهادها در حال تقویت و توسعه هستند و این امر بیانگر این است که هندسه قدرت جدید و نظم جدیدی در حال تحکیم است.

مسئله تدریجی بودن افول آمریکا چگونه قابل تحلیل است و این روند چه زمانی را برای وقوع به خود اختصاص داده است؟


نظم جهانی این‌طور نیست که یک یا دو و یا پنج ساله تغییر کند و یک پروسه تدریجی است. انتقال قدرت یک‌شبه صورت نمی‌گیرد. انتقال قدرت از کشوری به کشور دیگر، از بلوکی به بلوک دیگر یا از یک منطقه جغرافیایی به منطقه دیگر زمان‌بر است. به فاصله بین انتقال قدرت از یک کانون قدرت به یک کانون دیگر یا تغییر هندسه قدرت و قطب‌بندی در نظم بین‌الملل دوران گذار گفته می‌شود.

نظم بین‌المللی از سال ۱۹۹۱ که شوروی فروپاشید تا سال‌های اخیر و تا به امروز در حال گذار بوده؛ اما به نظرم، در این دوران گذار، اوکراین یک نقطه عطف بود و جنگ اوکراین تسهیل‌کننده و تسریع‌کننده فرآیند انتقال قدرت و یک کاتالیزور بود. می‌توانیم ادعا کنیم که دوران گذار روبه پایان است و نظم جدیدی دارد جایگزین نظم پیش از دوران گذار می‌شود؛ یا به عبارت دیگر، داریم دوران گذار را پشت سر می‌گذاریم و نظم جدید کم‌کم در حال شکل‌گیری است و تثبیت می‌شود.

بحث افول و قدرت آمریکا یک بحث با پیشینه و دیرینه طولانی است و حتی می‌توانیم بگوییم از دهه ۱۹۷۰ میلادی بحث‌های اولیه درباره افول آمریکا آغاز شد. دیدگاهی به نام افول‌گرایی در ادبیات روابط بین‌الملل داریم به‌خصوص در مطالعات آمریکا که از همان دهه ۷۰ میلادی برخی از اندیشمندان قائل به افول آمریکا بودند و اینکه افول قدرت آمریکا چه دلالت و پیامدی برای نظم بین‌المللی دارد که ادبیات گسترده و زیادی تولید شد.پس این یک بحث نوظهور نیست و حداقل از ۵۰- ۶۰ سال پیش در محافل علمی وجود داشته است.

آنها بیشتر هشدار می‌دادند که آمریکا قدرتش را تعدیل کند و از افولش جلوگیری کند؛ ولی علی‌رغم همه تلاش‌هایی که آمریکا کرده، نظم آمریکایی لیبرال به رهبری آمریکا رو به افول بود. فروپاشی شوروی یک لحظه تاریخی خاص را ایجاد کرد که از آن به لحظه تک‌قطبی یاد می‌کنند؛ یعنی آمریکایی‌ها تصور کردند نه‌تنها رو به افول نیستند، بلکه بر اثر فروپاشی شوروی دچار غروری شدند که تنها ابرقدرت باقی‌مانده هستند و براساس این تفکر عمل کردند که شاید نقطه عطف آن حمله آمریکا به عراق بود؛ گرچه قبل از آن به افغانستان حمله کرده بود. می‌توانیم بگوییم در اوج اینکه آمریکایی‌ها تصور می‌کردند قدرت بلامنازع و هژمون هستند و به عراق حمله کردند، همان لحظه نقطه آغاز پایان تک‌قطبی و افول قدرت آمریکا است و بسیاری که امروز درباره افول آمریکا صحبت می‌کنند می‌گویند نقطه آغاز حمله به عراق بود؛ برای اینکه از آنجا افول آمریکا شتاب بیشتری گرفت. این رویداد یک مشروعیت‌زدایی از نظم تک‌قطب یا هژمونیک آمریکامحور بود به واسطه اضافه‌باری که آمریکا متحمل شد یا به بیانی، سوءهاضمه؛ یعنی آمریکایی‌ها می‌خواستند قدرت بیش‌از حد بخورند و دستگاه هاضمه آمریکایی نتوانست و نمی‌تواند آن را هضم کند؛ لذا دچار نوعی سوءهاضمه قدرت شدند. جنگ اوکراین بیانگر تمرکززدایی از نظم موجود و تسریع شکل‌گیری هندسه قدرت جهانی و انتقال قدرت از غرب به شرق است.

از سال‌های ۲۰۰۸ به بعد که بحران اقتصادی جهانی شکل گرفت، بحث انتقال قدرت از غرب به شرق مطرح بود، به‌ویژه از زمان اوباما که چرخش به آسیاپاسیفیک برای مقابله با چین رخ داد. از آن زمان می‌توانیم بگوییم بحث انتقال قدرت از آمریکا به چین یا از غرب به شرق مطرح بود و جنگ اوکراین هم آن را تسریع کرد.

بنابراین جنگ اوکراین فقط یک جنگ ژئوپلیتیک بین روسیه و اوکراین و حتی بین روسیه و اروپا و روسیه و آمریکا نیست، در اینجا دعوا بر سر چگونگی تأمین نظم بین‌المللی است. آمریکایی‌ها تلاش می‌کنند نظم موجود را حفظ کنند و فکر می‌کنند اگر این گردنه تاریخی را بگذرانند دوباره می‌توانند قدرتشان را تثبیت کنند. از طرف دیگر، شکست آمریکا و غرب و ناکامی آنها و پیروزی روسیه تثبیت‌کننده نظم پساآمریکایی خواهد بود که نشانه‌هایی از آن را می‌بینیم.

دیدگاه‌ها و نظریه‌های مختلفی داریم که یکی از دیدگاه‌ها و نظریه‌های معروف چرخه بلند قدرت در نظام بین‌الملل است. برای مثال، در تاریخ مدرن، پرتغالی‌ها به‌عنوان قدرت برتر مطرح شدند و بعد هلند، اسپانیا، بریتانیا و سپس آمریکا که ابتدا بحث صلح بریتانیایی مطرح شد و قرن بیستم را هم می‌گفتند قرن صلح آمریکایی است.

دیدگاهی وجود دارد که می‌گوید هر صدسال یک‌بار یک هژمون ظهور می‌کند و بعد افول می‌کند؛ یعنی دوران شکل‌گیری، دوران اوج و سپس دوران نزول و افول آن وجود دارد و بعد یک قدرت دیگر جایگزین آن می‌شود. اگر بخواهیم این را برای افول هژمونی آمریکا تعریف کنیم، اگر دوران نظم آمریکایی را ۱۹۴۵بدانیم، پیش‌بینی برخی‌ها این است که نهایتاً سال ۲۰۴۵ این هژمونی افول می‌کند یا افول آمریکا تکمیل می‌شود و احتمالاً چین جای او را خواهد گرفت. برخی‌ها هم سال‌های ۲۰۳۰، ۲۰۳۵، ۲۰۴۵ و ۲۰۵۰ را می‌گویند؛ ولی فکر می‌کنم شاید همان سال ۲۰۴۵ نقطه تکمیل باشد. موضوع اصلی که الان در ادبیات روابط بین‌الملل بحث می‌شود در مورد این است که آمریکا روبه افول و شرق روبه ظهور است و بین اینها یک رقابت وجود دارد. انتقال قدرت دیر یا زود صورت می‌گیرد. در این‌باره اختلاف‌نظر چندانی وجود ندارد و بیشتر اختلاف‌نظرها درباره این است که این انتقال قدرت مسالمت‌آمیز یا خشونت‌آمیز خواهد بود که در اینجا دیدگاه‌ها متفاوت است و بعضی‌ها معتقدند در طول تاریخ افول یک قدرت و جایگزینی آن با یک قدرت دیگر از طریق جنگ و خشونت‌آمیز بوده؛ لذا افول آمریکا هم نهایتاً خشونت‌آمیز خواهد بود و بعضی‌ها معتقدند باتوجه‌به تغییر و تحولاتی که در ماهیت قدرت و نظم بین‌الملل صورت گرفته، این انتقال قدرت از غرب به شرق مسالمت‌آمیز خواهد بود.

کدام‌یک از اندیشمندان برجسته در حوزه روابط بین‌الملل بر مسئله افول تأکید کرده‌اند و پایه و اساس نظریات آن‌ها چیست؟


بحث افول آمریکا پنج، شش دهه است که مطرح بوده است. هم در خود آمریکا و هم در روابط بین‌الملل دو دسته از دانشمندان در مورد افول آمریکا بحث می‌کنند؛ یک عده افول‌گرایان هستند، کسانی که اعتقاد دارند آمریکا رو به افول است، مثل پل کندی، امانوئل والرشتاین و ادوارد لوس و در مورد افول قدرت بلامنازع آمریکا صحبت می‌کنند. پل کندی در سال ۱۹۸۹ کتابی به نام «ظهور و سقوط قدرت‌های بزرگ» منتشر کرد. والرشتاین در سال ۲۰۰۴ کتابی تحت‌عنوان «افول قدرت آمریکا» نوشت. این افراد قائل به این هستند که قدرت آمریکا در طول چند دهه رو به افول است. عده دیگری در مورد افول قدرت آمریکا یا افول نظم بین‌المللی و لیبرال آمریکامحور نظریه‌پردازی می‌کنند؛ ازجمله رابرت کوهین، فرید زکریا، جان مرشایمر و آمیتاو آچاریا که راجع به چگونگی افول آمریکا یا چرایی و چگونگی افول نظم بین‌الملل لیبرال و اینکه چه اتفاقی خواهد افتاد و چه نظمی جایگزین آن می‌شود کتاب‌ها و مقالاتی نوشتند. رابرت کوهین در سال ۱۹۷۴ کتابی تحت عنوان «عصر هژمونی، یعنی پس از هژمونی آمریکا» نوشت. فرید زکریا در مورد جهان پساآمریکایی نوشته یا درباره این که نظم لیبرال محکوم به شکست است.

بحث افول آمریکا یکی از بحث‌های نظری و عملی مهم روابط بین‌الملل بوده؛ گاهی کسانی بحث کردند که قائل به افول آمریکا بودند و برخی‌ها درباره آن نظریه‌پردازی کردند و تقریباً می‌توانیم بگوییم نتیجه مجموع بحث‌هایی که این اندیشمندان داشتند این است که حداقل نظم بین‌الملل مبتنی بر قدرت بلامنازع آمریکا و هژمونی آمریکا در حال تغییر و افول است و می‌توانم ادعا کنم در این زمینه تقریباً اتفاق‌نظر وجود دارد.

این موضوع جنبه‌های مختلفی دارد که بعضی دلایل آن اقتصادی است و شاید مهم‌ترین دلیلش کاهش نسبی قدرت اقتصادی آمریکا است. برای مثال، زمانی تولید ناخالص داخلی آمریکا ۵۰درصد تولید ناخالص دنیا بود و اکنون نزدیک به ۲۰ درصد شده که این امر بیانگر آن است که قدرت اقتصادی آمریکا به‌طور چشم‌گیری نسبت به بقیه کشورها افول کرده یا کاهش سهم آمریکا از درآمد جهانی که زمانی در سال ۱۹۸۰، ۲۴ درصد بود و این رقم در سال ۲۰۱۱ به کمتر از ۱۹ درصد رسید. اینها بیانگر آن است که قدرت آمریکا در حوزه اقتصادی رو به افول است. همچنین کسر هزینه‌ها در حوزه‌هایی مثل خدمات اجتماعی، سلامت و بهداشت که نشان از افول قدرت آمریکا دارد و همچنین افزایش قدرت و توان اقتصادی سایر کشورها به‌ویژه چین. وقتی می‌گوییم افول قدرت آمریکا، بخشی از آن به ظهور قدرت‌های نوظهور و رقیب آمریکا مربوط می‌شود.

  آیا می‌توان گفت که این افول چشم‌گیر دلایل فرهنگی و سیاسی و نظامی هم دارد؟

بله؛ ازجمله دلایل فرهنگی که مورد توجه قرار گرفته است؛ تضعیف ایدئولوژی لیبرالیسم به‌عنوان ایدئولوژی مشروعیت‌بخش به قدرت آمریکا، افول و انحطاط فرهنگی و اجتماعی آمریکا و حتی افول لیبرالیسم و دموکراسی در خود آمریکا مخصوصاً بعد از به قدرت رسیدن ترامپ و اشغال کنگره آمریکا بود. این موارد از نگاه این نظریه‌پردازان حکایت از افول قدرت آمریکا دارد.

از دلایل سیاسی می‌توانیم به کاهش مشروعیت و اعتبار سیاسی آمریکا در جهان، تضعیف لیبرال‌دموکراسی به‌عنوان تنها نظام سیاسی و کارآمد، عدم پیروی سایر کشورها و حتی متحدان آمریکا از سیاست‌های آمریکا و ناتوانی او در تعیین و تنظیم انحصاری دستورکارهای جهانی و منطقه‌ای اشاره کنیم.

دلایل امنیتی شامل ناکارآمدی و ناکامی آمریکا در تأمین نظم و امنیت جهانی و حتی منطقه‌ای، ناکارآمدی و ناکامی آمریکا در تأمین امنیت متحدان خود و ناکارآمدی و ناکامی در مدیریت بحران‌های بین‌المللی و منطقه‌ای است. برای مثال، اگر بحران سوریه قبل از شرایط موجود یا در اوج قدرت آمریکا بود، آمریکایی‌ها اجازه نمی‌دادند کسی در آنجا نقش‌آفرینی کند؛ اما دیدیم که آمریکا در آنجا نتوانست نقش محوری ایفا کند که این نشانه آن است که جایگاه بلامنازع آمریکا افول کرده است.

دلایل نظامی هم عبارت است از ناتوانی در تبدیل قدرت نظامی به دستاوردهای اقتصادی و سیاسی که موضوع بسیار مهمی است. برخی‌ها ممکن است هنوز هم بگویند بودجه نظامی آمریکا بالاترین بودجه نظامی و حدود هشتصد میلیارد دلار است که درست است، ولی موضوع مهم این است که آمریکایی‌ها نمی‌توانند این قدرت نظامی را به دستاوردهای اقتصادی و سیاسی تبدیل کنند؛ مثل شکست در عراق و افغانستان، حمله روسیه به اوکراین، قدرت نظامی روبه رشد چین و رقابت آن با آمریکا و کاهش حضور نظامی منطقه‌ای آمریکا.

اگر بخواهیم جمع‌بندی کنیم، برآیند این تحلیل‌ها این بوده و هست که آمریکا دیگر ابرقدرت تنها و بلامنازع و هژمون نیست و تضعیف افول نظم بین‌المللی لیبرال به رهبری آمریکا و پایان هژمونی آمریکا و قتل آمریکایی است.

هندسه جدید قدرت جهانی که رهبر انقلاب به آن اشاره می‌کنند، چه مختصاتی دارد؟


۱- یکی از مهم‌ترین مختصات هندسه جدید قدرت و نظم بین‌الملل موجود پراکندگی و تنوع قدرت است؛ یعنی عدم تمرکز همه‌جانبه قدرت در یک مرکز قدرت واحد که برخی‌ها می‌گفتند آمریکا در هندسه جدید قدرت و نظم جدید وجود ندارد، تمرکز قدرت نداریم و پراکندگی قدرت به وجود آمده است.
۲- ساختارهای قدرت متعدد و موازی در حوزه‌های گوناگون امنیتی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی؛ یعنی اگر زمانی قدرت اقتصادی، سیاسی، نظامی و فرهنگی در آمریکا متمرکز بود، الان پراکنده و متنوع شده و کشورهای متعددی ظهور کرده‌اند.
۳- قطب‌های قدرت موازی، ارزش و اهمیت راهبردی قدرت نرم و اقناع‌کننده در کنار قدرت سخت و اجبارکننده.
۴- بازگشت ژئوپلیتیک و قدرت نظامی در مناسبات قدرت‌های جهانی.
۵- اهمیت یافتن ژئوپلیتیک هوش مصنوعی یعنی قدرت تولید، توزیع و کنترل داده‌ها که اکنون چینی‌ها در آن رقیب جدی آمریکا هستند و حتی از آنها جلو می‌زنند.
۶- نقش راهبردی قدرت سایبری و هوش مصنوعی در قدرت جهانی و جایابی کشورها در نظام بین‌الملل.

بر این اساس، شاهد یک نظم چندقطبی هستیم؛ یعنی بدون تردید نظم مبتنی بر قدرت بلامنازع آمریکا افول کرده و شاهد شکل‌گیری یک نوع نظم چندقطبی براساس هندسه جدید قدرت هستیم و این نظم جدید یک نظم پساآمریکایی و پساغربی است.
 
هندسه این نظم پساغربی چگونه خواهد بود و شرق و کشورهای آسیایی چه نقشی در آن خواهند داشت؟

فرید زکریا در سال ۲۰۰۸ کتابی به نام «جهان پساآمریکایی» نوشت یا آمیتاو آچاریا کتابی تحت عنوان «پایان نظم آمریکایی یا پس از نظم لیبرال» یا دقیق‌تر «پایان نظم جهانی آمریکایی» نوشته است. نظم جدید یک نظم پساآمریکایی و پساغربی است.

زمانی هیچ اتفاقی در دنیا نمی‌افتاد یا هیچ‌کس نمی‌توانست هیچ کاری بکند، مگر به اجازه آمریکا و غرب که الان این‌طور نیست و حتی در منطقه خودمان، عربستان را می‌بینیم که دیگر از آمریکا اجازه نمی‌گیرد. بنابراین نظم جدید پسالیبرال است و کارگزارانش در حال تضعیف هستند و نظم دیگری جایگزین آن خواهد شد.

یکی از مهم‌ترین مختصات نظم جدید این است که اوراسیایی یا آسیامحور است. اگر زمانی غرب مرکز و کانون نظم جهانی بود، الان به آسیا منتقل شده به مرکزیت چین، روسیه، ایران، هند و اندونزی و کانون از غرب به شرق در حال انتقال است و لذا هندسه قدرت یا نظم نوین آسیامحور است.

یک ویژگی بسیار مهم دیگر این است که نظم نوین یک نظم منطقه‌محور است؛ به این معنا که مناطق در هندسه قدرت و نظم جهانی نقش تعیین‌کننده دارند و نقش مناطق بسیار تعیین‌کننده‌تر است و نقش تعیین‌کننده و خودمختاری راهبردی قدرت‌های منطقه‌ای در هندسه قدرت و نظم جهانی یکی از مختصات بسیار مهم است. نقش تعیین‌کننده منطقه غرب‌آسیا به‌ویژه خلیج‌فارس در هندسه قدرت جهانی و نظم جهانی که می‌توانیم بگوییم الان بازی بزرگی بین قدرت‌های بزرگ در منطقه غرب آسیا و خلیج‌فارس شکل گرفته که یک نمونه آن بازیگری چین در منطقه است و یکی دیگر نقش تعیین‌کننده و خودمختاری و آزادی عمل جمهوری اسلامی ایران در نظم نوین منطقه غرب‌آسیا است. اکنون ایران به‌عنوان یک قدرت منطقه‌ای عمل می‌کند، ولی در نظم نوین جایگاه ایران ارتقا پیدا می‌کند.

یک ویژگی دیگر نظم نوین که در حال شکل‌گیری است افزایش نقش بازیگران غیردولتی است. درست است که کماکان دولت‌ها نقش تعیین‌کننده‌ای خواهند داشت، اما بازیگران غیردولتی در نظم جدید بسیار نقش‌آفرین خواهند بود. اتحادها و ائتلاف‌های جدیدی در حال شکل‌گیری بوده مثل شانگهای و بریکس که نهادهای بین‌المللی غیرغربی هستند.

تقویت زنجیره ارزش جهانی شرق‌محور به مرکزیت چین و ارزش و اهمیت راهبردی متحدین برای قطب‌های قدرت جهانی. فاصله گرفتن تدریجی متحدین آمریکا از این کشور و نزدیکی به چین و روسیه و نهایتاً تعارض و تقابل گفتمانی اسلام سیاسی و لیبرالیسم. به نظر من، یکی از ویژگی‌های نظم نوین در حال شکل‌گیری تعارض و تقابل ایدئولوژی و گفتمانی بین لیبرالیسم به رهبری آمریکا و اسلام سیاسی و گفتمان انقلاب اسلامی به رهبری جمهوری اسلامی ایران است؛ لذا می‌شود گفت نظم جدید جهانی به لحاظ ایدئولوژیک دوقطبی بین لیبرالیسم و اسلام سیاسی است.

 

منبع: خبرگزاری ایسنا برچسب ها: افول آمریکا

منبع: ایران اکونومیست

کلیدواژه: افول آمریکا ایدئولوژی لیبرالیسم لیبرالیسم به عنوان پایان نظم تک قطبی نظام بین الملل گفتمان لیبرالیسم توانیم بگوییم قدرت آمریکا نسبت نظم جهانی لیبرال افول قدرت آمریکا اقتصادی و امنیتی لیبرال دموکراسی بلامنازع آمریکا نقش تعیین کننده روابط بین الملل رهبری آمریکا حال افول حال شکل گیری انتقال قدرت قدرت آمریکا نظم بین المللی قدرت بلامنازع گفتمان لیبرال هژمونی آمریکا لیبرال آمریکا رو به افول فروپاشی شوروی آمریکا هم هست نظم بین الملل نظم آمریکایی غرب به شرق قدرت جهانی اسلام سیاسی جنگ اوکراین مشروعیت بخش آمریکایی ها افول آمریکا سایر کشورها قدرت نظامی نظام سیاسی هندسه قدرت دوران گذار خود آمریکا جایگزین آن نظم لیبرال قدرت و نظم نظم جدید آمریکا رو افول کرده تک قطبی منطقه ای شکل گرفت نظم نوین افول نظم بحث افول قطب قدرت مهم ترین برخی ها حوزه ها یک قدرت یک نظم

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت iraneconomist.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایران اکونومیست» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۷۸۶۷۵۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

زرشناس: عالم غرب مدرن وارد دوران بحران انحطاط خود شده است

‌به گزارش خبرگزاری صداوسیما ، شهریار زرشناس استاد دانشگاه و پژوهشگر فلسفه سیاسی شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ با حضور در برنامه گفتگوی ویژه شبکه خبر  و  ابراهیم متقی کارشناس مسائل بین‌الملل در ارتباط تلفنی درباره  اعتراضات دانشجویان دانشگاه‌های آمریکا و اروپا در حمایت از غزه  گفتگو کردند.

 مقدمه: خیزش ضدصهیونیستی دانشجویی در آمریکا به ۶۰ دانشگاه و البته مؤسسه آموزشی در سایه خشونت کم سابقه پلیس رسیده و تاکنون دست‌کم ۶۰۰ دانشجو و استاد دانشگاه بازداشت شدند. 

سؤال: خیزش ضدصهیونیستی در دانشگا‌ه‌های آمریکا، مؤسسات آموزش عالی و حالا هم که استرالیا، آلمان، فرانسه و بسیاری کشور‌های دیگر اروپایی علت این جنبش اعتراضی دانشجویان در حمایت از فلسطین و غزه چیست؟
شهریار زرشناس؛ استاد دانشگاه و پژوهشگر فلسفه سیاسی: من گمان می‌کنم برای بررسی این پدیده باید دو علت را، یکی علت درازمدت و یکی علت کوتاه مدت را توجه قرار دهیم. من این پدیده را صرفاً یک رویداد سیاسی که مثلاً فقط حاصل از تحریک شدن وجدان عمومی در قبال جنایات رژیم صهیونیستی باشد نمی‌بینم، این را فراتر می‌بینم، یعنی اگر بیاییم نگاه کنیم در خصوص رویداد‌هایی که در شاید یک دهه اخیر و کمی بیشتر رخ می‌دهد و بعد به آن علت درازمدت و کوتاه‌مدت نگاه کنیم، بیش از ۱۰ سال است که روند عمومی سیاست و آن ساختار سیاست لیبرالی که مبتنی بر اتمیسم اجتماعی و مبتنی بر یک نظام حزبی و حرکت در ذیل مفهوم جامعه مدنی بر مبنای خواست‌های اجتماعی در چارچوب یک نظام پارلمان‌تالیستی است، بیش از ۱۰ سال است شاید حدود ۱۵ سال است که این روند جاذبه و قدرت بسیج خود را از دست داده، این حرف را من نمی‌زنم، فیلسوفانی مثل ژان ژاک رانسیر و بعضی از غربی‌ها می‌زنند و یک دوگانه‌ای را خود رسانه‌های غربی هراسان ایجاد کردند در این خصوص که می‌گویند پدیده‌ای ورای مرز‌های معمول سیاست لیبرال که آنها آن را پوپولیسم می‌نامند، حالا من در بحثم صحبت نمی‌کنم چقدر درست است یا غلط است، آنها این را می‌گویند. یک چنین روندی شروع شده، بعد جلوتر می‌آییم می‌بینیم که در همین دو سال اخیر رویدادی مثل جنگ اوکراین را داریم و نتایجی که این جنگ ایجاد کرده، تبعاتی که دارد، تغییراتی که در ساختار نظام بین‌المللی ایجاد می‌کند، قبل‌تر از آن و همچنین در ادامه آن، روی افول هژمونیک نظام جهانی و بعد آن فضای واگرایی که در رأس نظام جهانی ایجاد می‌شود که فرصت عجیبی دارد برای دولت‌های استقلال طلب و ملت‌ها ایجاد می‌کند. در ادامه آن باز دوباره می‌آییم جلو؛ رویداد هفت اکتبر سال گذشته، بعد رویداد عملیات ایران؛ اینها را که کنار هم نگاه می‌کنیم می‌بینیم که به تعبیر یک نویسنده‌ای که می‌گفت باد‌ها خبر از تغییر فصل می‌دهند، ما احساس می‌کنیم انگار یک اتفاقی پیش می‌آید که این اتفاق فراتر از صرف مرز‌های سیاسی است. من حتی حرکت دانشجویان را که ما می‌گوییم سبقه ضدصهیونیستی، ولی روایت صهیونیستی؛ وجه اصلی هویت عالم غرب مدرن است. وقتی شما روایت صهیونیستی را مورد حمله قرار می‌دهید در واقع دارید وجه بنیادین هویتی عالم غرب مدرن و وجه تمدنی را دارید مورد حمله قرار می‌دهید.

سؤال: این را در شعار‌هایی که دانشجویان در این جنبش اعتراضی در دانشگاه‌های مختلف هم سر می‌دهند می‌توانیم ببینیم.
زرشناس: بله، کاملاً، حتی شعار مرگ بر آمریکا، اصلاً من سویه را می‌خواهم بگویم، بعد ببینید دو اتفاق؛ یک اتفاق این است که ترکیب دو عامل است؛ یکی این است که عالم غرب مدرن، این یک بحث فلسفه- تاریخی است. عالم غرب مدرن از اواخر قرن نوزدهم وارد دوران بحران انحطاط خود شده، این را من نمی‌گویم؛ این را نیچه می‌گوید، با زبان دیگری توین‌بی می‌گوید، با زبان دیگری اِشپَینلِر می‌گوید، با یک روایتی لِوُفِر می‌گوید، یک روایت دیگری مارتین هایدِگِر می‌گوید، با یک بیان دیگری فوکو می‌گوید؛ این یک بحث عمومی است که عالم غرب مدرن وارد دوران بحران انحطاط خود شده، وقتی چنین اتفاقی رخ می‌دهد یعنی مدرنیته دارد کم کم قدرت اقناعی خود را از دست می‌دهد، مدرنیته دارد، از همه مهم‌تر وجه هژمونیک خود را از دست می‌دهد و این سیطره هژمونیک آن دارد خرق می‌شود، بعد  این عامل بلندمدت است که اساساً نزدیک صد سال است که پیش می‌آید. علاوه بر آن یک عامل کوتاه‌مدت هم هست و آن این است که سیاست‌های سه چهار دهه اخیر نئولیبرالی در نظام سرمایه‌داری بین‌المللی هم در آمریکا، هم در کشور‌های اروپایی و همچنین کشور‌های شبه مدرن وابسته به آنها یا غیر از آن در واقع نوعی بحران اجتماعی و فرهنگی ایجاد کرده که همین مسأله هم دوباره قدرت اقناعی و جاذبه مدل گفتار مدرنیته را از بین برده یا کم‌رنگ کرده و نظام رسانه‌ای اینها را هم در بسیج کردن، صورت بندی و نوعی تحمیق کردن دچار مشکل کرده است. این یک اتفاق موجب می‌شود که اگر تا کنون این مجموعه سیطره هژمونیک مدرنیته می‌توانست نوعی وجدان تحمیق ایجاد کند، یعنی وجدان اخلاقی انسانی جامعه را تحمیق و غیرفعال کند، حالا، چون این سیطره خرق می‌شود این دچار روزنه‌هایی در خود می‌شود، نمی‌گویم به طور کامل از بین رفته، دارد دچار روزنه‌هایی می‌شود، بنابراین یک نوع وجدانی که تا به حال سرکوب می‌شد، یک نوع وجدان بیدار اجتماعی، اعتراضی کم‌کم دارد میدان پیدا می‌کند و فعال می‌شود. من گمان می‌کنم حتی اگر این بار این جنبش مهار شود و احتمال که خواهد شد، هر چند به سختی، باز هم ما شاهد نمونه‌هایی خواهیم بود؛ حرکت و رویداد‌هایی که اینها مایه‌های دیسکورسیک و تمدنی دارند، یعنی دارند یک نوع گفتارسازی و آلترناتیوسازی می‌کنند، ممکن است وجه ایجابی آنها اصلاً پررنگ نباشد، چون ما در یک دوران گذار تاریخی به سر می‌بریم، اما نکته مهم این است که دارند حکایت می‌کنند که مدرنیته آن قدرت اقناعی خود را دارد از دست می‌دهد.

سؤال: ناظر بر تعبیری که به کار بردید، سؤال بپرسم؛ وجدان بیدار اجتماعی حالا در این رویداد را بررسی کنیم، اما نظام آمریکا تلاش می‌کند که صدای این وجدان بیدار اجتماعی شنیده نشود در این اجتماع ضدصهیونیستی، علت این تلاش چیست؟
زرشناس: می‌خواهد آن چه که رخ می‌دهد تحریف کند، اگر اینها بپذیرند که نوعی وجدان بیداری بلند شده که دارد خرق می‌کند، هرچند نه تام و تمام و تا حدودی خرق می‌کند سیطره هژمونی مدرنیته و عالم مدرن را؛ این یک معنا دارد و معنای آن این است که نشان می‌دهد مدرنیته دارد توان خود را از دست می‌دهد و دوران گذار و زمستانش فرارسیده. وقتی ما بحث فلسفه- تاریخی از ورود عالم غرب مدرن به دوران بحران و انحطاط می‌کنیم، چه می‌گوییم؟ می‌گوییم یک عالم و تمدنی دارد وارد زمستانش می‌شود. عوالم تاریخی و تمدن‌ها مثل انسان‌ها هستند، یک لحظه‌ای به دنیا می‌آیند، دوران تکوین، کودکی و جوانی دارند، دوران نُضج پیدا می‌کنند و یک زمانی هم می‌رسد که در سرازیری حرکت در مسیر قهقرا قرار می‌گیرند. عالم غرب مدرن از منظر فلسفه- تاریخ، در رنسانس به دنیا آمده، اتفاقاً در همان رنسانس، سودا‌های شدید صهیونیستی دارد. در همان رنسانس به دنبال تأسیس نظام جهانی است. وعده نظام جهانی می‌دهد، می‌خواهد آن را محقق کند با محوریت آموزه‌های صهیونیستی. از قرن هجدهم به بعد که دوران روشنگری است، از منظر فلسفه- تاریخ، دوران نضج اینهاست، اینها این را عملیاتی می‌کنند و در هیأت نظام جهانی کاملاً به وجود می‌آورند.

 عالم غرب مدرن وارد بحران شده است 

زرشناس:  این نظام جهانی یک ساختاری از کشور‌هایی که خود را ارباب دنیا می‌دانند و جهان را غارت می‌کردند، نیروی کار مردم را استثمار می‌کردند، منابع طبیعی را غارت می‌کردند و کشور‌ها را به بازار مصرف بدل می‌کردند، چنین وضعی ایجاد می‌کند و از اواخر قرن ۱۹، بنا بر آن چه که ما در نزد خود فیلسوفان غربی می‌بینیم، نیچه می‌گوید، ِاشپَنگلر می‌گوید، توین‌بی می‌گوید، فوکو می‌گوید، هایدگر می‌گوید، زیمل می‌گوید که این عالم غرب مدرن دارد وارد بحران خود می‌شود. دارد پاییز و فراتر از آن زمستانش فرارسیده. این زمستان وقتی فرامی‌رسد یکی از مؤلفه‌هایش این است؛ قدرت اقناعی ضعیف می‌شود و چاقو دسته خود را می‌برد. الان چیزی که ما می‌بینیم این است؛ در متن دانشگاه‌های آمریکا که کانون تولید دیسکورس‌های تحمیق‌گر هستند به منظور این که مقوم تداوم حیات عالم غرب مدرن و تمدن آمریکایی ذیل این باشند، ما شاهد این هستیم که عنصر بنیادین آن که روح این عالم را دارد، روح عنصر مقوم آن است، یعنی وجه صهیونیستی مدرنیته، چون اگر راجع به مدرنیته صحبت کنیم، مدرنیته؛ سنتزی است از یونانیت و یهودیت؛ منتها یهودیت صهیونیستی. این عنصر دارد مورد حمله قرار می‌گیرد، این خیلی نکته مهمی است، یعنی سابقه جنبش‌های دانشجویی را در امریکا و اروپا ببینید، جنبش‌های دانشجویی قبلی یا وجه دیسکورسیک ندارند یا اگر دارند نهایتاً مثل مه ۱۹۶۸ به دنبال  این هستند که تلقی مدرن لیبرالی از آزادی را به حوزه‌های بیشتری گسترش دهند که نتیجه اش شد، انقلاب جنسی دوم آمریکا و اروپا. این نتیجه جنبش ۱۹۶۸ است، این انتهای آن اعتراض است. اعتراض اجتماعی آنها هم؛ اعتراض به این است که چرا سرباز آمریکایی مثلاً در جنگ ویتنام کشته می‌شود؟ یعنی اعتراض به خود اصل نظام جهانی نیست، اعتراض به عناصر ساختاری و هویتی مدرنیته نیست، این‌جا اعتراض؛ عنصر و رکن اصلی ساختاری هویت مدرنیته را مورد حمله قرار می‌دهد.

سؤال: ابراهیم متقی؛ کارشناس مسائل سیاسی و بین‌الملل هم به جمع ما اضافه شدند با آقای زرشناس راجع به تلاش نظام آمریکا برای این که صدای این تجمع ضد صهیونیستی شنیده نشود، صحبت می‌کردیم، اما در کنار آن صحبت کنیم به ورود خشونت‌آمیز پلیس در این سطح که می‌توانیم بگوییم در جامعه نخبگانی و دانشگاهی آمریکا و اروپا، این سطح از ورود خشونت‌بار، کم‌سابقه است و در کنار آن اشاره‌ای کنیم به اظهار نظر وزارت امورخارجه آمریکا که اشاره‌ای نکرده به دستگیری دانشجویان و اساتید و اشاره کرده که در کشورش دموکراسی وجود دارد؟
متقی: از آقای زر شناس عزیز  تشکر می‌کنم که نکات بسیار دقیقی را در تبیین بحران معنا در جهان غرب ارائه داده‌اند این یک واقعیت جدیدی هستش که تحت تاثیر موج‌های انقلاب تکنولوژیک قرار دارد وقتی که ما صحبت از جامعه شبکه‌ای می‌کنیم وقتی که دگرگونی‌های ابزاری و تکنولوژیک را آثارش را در محیط اجتماعی می‌بینیم در اون شرایط و فضا به این جمع بندی می‌رسیم که یک هویت جدیدی در برابر آن شکل‌بندی‌های مسلط هنجاری در سیاست بین الملل و جامعه امریکا و جهان غرب دارد شکل می‌گیرد که اون فضایی هستش که حاشیه دارد یواش یواش قدرت پیدا می‌کند همونجوری که من حماس را و حزب الله را و گروه‌های مقاومت در عراق و یمن را به نوعی نشانه‌های ظهور حاشیه و باز تولید قدرت حاشیه می‌دانم طبیعی است که این وضعیت در مورد جهان غرب هم وجود دارد یعنی اینکه حاشیه هم در حاشیه نظام بین الملل معنا پیدا می‌کند و هم در خود جهان غرب و نظام سرمایه داری حاشیه می‌تواند خودش را بازتولید کند واقعیت این هستش که نیرو‌های اجتماعی در هر دوران تاریخی درصدد بر می‌آیند تا هویت خودشان را منعکس کنند، اما احتیاج به یک موضوع دارند احتیاج به یک سوژه دارند احتیاج به یک بهانه دارند برای اینکه اعتراض خودشان را نسبت به ساختار بیان بکنند و امروز من فکر می‌کنم در همه جهان و به ویژه در امریکا و بسیاری از کشور‌های اروپایی نسل‌کشی اسرائیل تبدیل شده به یک موضوع اعتراضی گروه‌های اجتماعی گروه‌های عدالت‌طلب، جوانان، دانشجویان بسیاری از این نشانه‌ها در سال هزار و نهصد و شصت و هشت هم وجود داشت بسیاری از این نشانه‌ها در سال هزار و نهصد و هفتاد و چهار و هفتاد و پنج در امریکا هم وجود داشت بسیاری از این نشانه‌ها را ما در فضای جنبش‌های ضد وال‌استریت هم می‌بینیم بنابراین یک نوع گرایش ضد ساختاری در خود جهان غرب وجود دارد که دارد نشان می‌دهد با نظم فعلی با اون اقتدار و هژمانی موجود سرمایه‌داری و جهان غرب هماهنگی چندانی ندارد و البته معتقد عجب ورود کند.

سوال: آقای زرشناس ما یک ورود کم‌سابقه پلیس را می‌بینیم در آمریکا ضمن اینکه این کشور‌ها مدعیان حقوق بشر و آزادی بیان هم هستند؟
زرشناس:  ببینید امریکا زمانی که بنیان‌گذاری شد می‌دانید حاصل جنگ‌ها استقلال بود که از سال هزار و هفتصد و  هفتاد و شش تا هزار و هفتصد هشتاد و سه میلادی انجام شد و  جنگ‌های استقلال که شروع شد و امریکا تاسیس شدقانون اساسی که توسط اون گروه طیفی از دولتمردان اغلب فراماسون و طرف‌دار سرمایه داری که این‌ها پدران بنیان‌گذار می‌نامند که نوشته شد یک اصل متمم یک متمم اصل اول دارد که اون متمم درو اقع تاکید بر آزادی بیان است ببینید دقت بفرمایید لیبرالیزم که ایدئولوژی محوری است که جامعه امریکا اصلاً دولت ایالات متحده آمریکا را بنیان‌گذاری کرد و در سه صورت مختلف لیبرال کلاسیک و لیبرالیزم حالا ارشادی و شبه سوسیال دموکراتیک و اخیراً نئو لیبرالیسم دارد اداره می‌کند این کشور را و جهان سرمایه‌داری را شعار محوری اش ادعای بحث آزادی است و اصلاً جدیدا اونچیزی را که اصل می‌گیرده این نگاه کنید متفکران غربی خود متفکران غربی مثل کسانی مثلاً تئودور آدورنو که کتاب دیالکتیک روشنگری را نوشتند می‌گفتند آن سوی عقل روشنگری آن سوی مدعا‌های آزادی یعنی می‌گفتند روشنگری دارد می‌گوید خردگرایی در حالی‌که یعنی مدرنیته درحالی‌که بی‌خردی را آورده می‌گوید آزادی در حالی که استبداد را اعمال کرده می‌گوید تصویر روشن علمی از جهان درحالی‌که مجموعه‌ای از خرافه‌های جهان را ترویج می‌کند آن سوی خرد مدرن خرد ابزاری مدرن خرد سرکوبگر مدرن که خرد نیست خرد واقعی نیست آن سویش اون چیزی است که موریس بلانشو بهش می‌گوید اشاره به سادیسم، می‌گوید ذات این امر سرکوبگری و خشونت ذات مدرنیته اونچیزی که دارد مدرنیته را اداره می‌کند و جامعه امریکا را اینجور موارد که پیش می‌آید این خودش را نشان می‌دهد شما در مورد ورود پلیس ببینید ما تو خود ایران هم سابقه داریم در دورانی که به هر حال دولت تحت سیطره امریکا تو ایران حکومت می‌کرد سه بار پلیس و ارتش وارد فضای دانشگاه شدند یکی در واقع در آذر هزار و سیصد سی و دو بود یکی در بهمن هزار و سیصد چهل ارتش شرط باز فرستاد یکی هم در سیزده آبان سال پنجاه و هفت در امریکا شما نگاه بکنید این دانشجو‌ها نه کسی را کشتند نه به کسی حمله کردند،  نه سطل آشغالی سوزاندند نه شیشه‌ای شکستند نه درختی قطع کرده‌اند نه با کسی دعوا کردند این‌ها فقط تجمع کرده بودند آن هم در درون دانشگاه چه دلیلی دارد که پلیس این شکلی ارتش این شکلی مرز‌ها را در نوردد و وارد دانشگاه شود، آن باطن سرکوبگر استبدادی لیبرالیزم است که ویترین خودش را  به آزادی می‌بنند.

سوال: آقای متقی الان می‌بینیم که پلیس در آمریکا از هر ابزاری برای سرکوب دانشجویان دارای استفاده می‌کند خود دانشجویان اعلام می‌کنند که این برخورد دولت آمریکا نشانه نبود دموکراسی و آزادی بیان در این کشور هستش ولی ما اظهار نظر‌های مختلف مقامات آمریکایی از جمله وزیر امور خارجه آمریکا را که می‌بینیم بدون اینکه اشاره کند به هیچ دستگیری از اساتید و دانشجویان می‌گوید ما در کشورمان آزادی بیان داریم در کنارش رئیس مجلس به نمایندگان این کشور هشدار می‌دهد اگر دانشجویان تظاهرات خودشان ادامه بدهند گارد ملی را برای سرکوب اعزام می‌کنند؟
متقی:  نگاه کنید دوتا موضوع بسیار جدی وجود دارد نکته اول اینکه هرگاه امریکایی‌ها صحبت از دموکراسی می‌کنند شما بدانید این مفهوم دموکراسی در سیاست  عملی یعنی خشونت هر موقع  صحبت از حقوق بشر می‌کنند این به مفهوم کنش معطوف به جنگ است هر گاه صحبت از عدالت می‌کنند تلاش برای تثبیت ایجاد ساختار طبقاتی است بنابراین این واقعیت یک نوع ادبیاتی است که در ساختار سیاسی تو امریکا و جود دارد در دوران‌های مختلف تاریخی هم باز تولید شده در فضای امریکا مراجع ذی قدرت در اختیار صهیونیست‌ها است شما در نظر بگیرید هالیوود، اقتصاد، بورس، بانکداری، اتاق‌های فکری که تولید اندیشه راهبردی می‌کنند خوب تمامی موارد و مراکز و مراجع  نگاهشان یک نگاه حمایتی از اسراییل است،  اسراییل در فضای نسل کشی قرار گرفته این نسل کشی  اگر امریکایی‌ها اجازه بدهند که این اندیشه ارائه بشود این اندیشه در فضای اجتماعی امریکا باز تولید بشود شما مطمئن باشید قابلیت این دیگر وجود ندارد که خواسته باشند موضوع را جمع کنند یعنی در اون شرایط یک جو ضد اسرائیل به وجود می‌آید که در آن جو ضداسرائیلی مجلس سنا و نمایندگان دیگر قادر نخواهند بود تا بیست و یک میلیارد دلار برای سه سال آینده هزینه‌های مربوط به تسهیلات و کمبود بودجه را برای اسرائیلی‌ها تامین تحمیل کنند بنابراین پشت این خشونت یک معادله قدرت و نهاد‌های قدرت وجود دارد که اون‌ها نقش نیابتی را  در ارتباط با اسرائیل ایفا می‌کند بحثی است که دو نظریه پرداز روابط بین‌الملل به این موضوع اشاره داشتند.

سوال: آقای زرشناس به رسانه‌ها اشاره کردند بر خلاف همه مقاطع زمانی مختلف که رسانه‌ها در اختیار منافع غرب بودند در این دوره و در تجمع دانشجویی دانشگاه‌های آمریکا می‌بینیم که بازتابی از رفتار‌های متناقض غرب در حقوق بشر و آزادی بیان هستند؟
زرشناس: می‌گویم دقیقاً به همین دلیل هست، چون عرض کردم، چون سیطره هژمونی که مدرنیته دارد خلق می‌شود حداقل به صورت موردی این مسئله قدرت اقناعی مدرنیته را، چون کاهش داده بنابراین نظام رسانه‌ای هم که بر پایه این سیطره هژمونی بنا شده و مقوم آن بوده و نماینده اون بوده خوب طبیعی  است که آن هم کارایی خودش را دارد از دست می‌دهد خیلی امر واضحی هستش یعنی ببینید آن چیزی که قوام می‌داد قدرت می‌داد و موجب می‌شد که نظام رسانه‌ای بتواند عمل کند اون شرایطی بود که شرایط  هژمونی بود که نظام جهانی ایجاد کرده بود و مدرنیته، چون حاکم بود و ظرفیت  اقناعی داشت ساختار رسانه‌ای اش هم می‌توانست این امر را پیش می‌برد همچون که ساختار سیاسی اش پیش می‌برد ساختار سیاست معمولش هم چنان نظام دانشگاهی اش پیش می‌برد و حوزه‌های دیگر، اما وقتی که کلاً مدرنیته متزلزل می‌شود عالم غرب مدرن وارد دوران انحطاطش می شود چیزی آن چیزی پیش می‌آید که خود فیلسوف فرانسوی که خودش حالا در مجموع غرب مدرن تعلق دارد و دریافته بود و می‌گوید سوژه متزلزل سوژه زخمی اون نامی است که بر بشر مدرن و اومانیسم گذاشته این وضع وقتی پیش می‌آید خوب  نشان می‌دهد این نتیجه‌اش این است که با تضعیف قدرت اقناعی مدرنیته ساختار رسانه‌ای این نظام هم قدرت اقناعی اش را  از دست می‌دهد ضعیف می‌شود و از قضا سرکنجبین صفرا فزود این اینجوری می‌شود این علتش این هستش و ما از اینها از این به بعد بیش از اینها شاهد خواهیم بود یعنی ما از این به بعد بیش از این شاهد خواهیم بود که این سیطره هژمونی جا‌های مختلف خلق خواهد شد روزنه‌ها ایجاد خواهد شد همان‌گونه که در نظام جهانی فضا به سمت واگرایی رفت و فرصت برای دولت‌ها استقلال‌طلب مثل دولت ایران فراهم شده  فرصت برای ملت‌ها دارد فراهم می‌شود همان‌گونه که توازن بین المللی دارد تغییر می‌کند که از نشانه‌هایش همین رویداد وعده صادق و رویداد‌هایی نظیر این بود.

دیگر خبرها

  • شمسایی با قدرت ادامه می دهد/فضای خوبی در تیم ملی فوتسال وجود دارد
  • مونولوگ|استعفای هالیوا، آغاز افول ساختار حاکمیتی اسرائیل است
  • خیزش دانشگاه‌های آمریکا علیه محور شرارت آمریکایی-اسرائیلی
  • جلب اعتماد نیروی کار منجر به رشد بهره‌وری می‌شود
  • واکاوی ریشه‌های اعتراضات ضداسرائیلی در دانشگاه‌های آمریکا
  • آرامش بازار نفت و افول قیمت طلا تا چه زمانی ادامه دارد؟
  • حکایت آمریکایی که دیگر «آمریکا» نیست
  • عالم غرب مدرن وارد دوران بحران انحطاط خود شده است
  • زرشناس: عالم غرب مدرن وارد دوران بحران انحطاط خود شده است
  • سرکوب، نشانه رسوایی لیبرال دموکراسی غربی